بنيتابنيتا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

بنيتا

اخرين جمعه

ديروز اخرين جمعه سال ٩٢ بود،ادم بزرگا هرسال اخرين پنج شنبه وجمعه سال ميرن سرمزارعزيزايى كه ازدست دادن ،ما هم رفتيم بهشت زهراسرمزاربابابزرگ وعموى شما.ازصبح زود بيدارشدى وقتى هم كه رسيديم تا لحظه اخر فقط راه ميرفتى وحتي يه لحظه هم استراحت نكردى،البته اين بار همه رو مجبور كرده بودى با شما راه بيان،پرهام ،روژان وعلى،شيماومن پابه پاى شما راه ميومديم. امروز اسم پرهام وروژان هم ياد گرفتى (قبلا همه رو على صدا ميكردى). بعدازظهر هم چون خيلى خسته شده بودى وازطرفى به خاطر بازى نميخوابيدى خيلى كلافه بودى وبهونه ميگرفتى،موقع خداحافظى با على هم كلى گريه كردى وبالاخره بعدازرفتن همه خوابيدى.
14 فروردين 1393

سال جديد

پنجشنبه ٢٩اسفندساعت ٢٠:٢٧:٧ سال نو شروع شد. من وشما وبابا قراربود كنار هفت سين بشينيم تا سال تحويل بشه ولى خب چنددقيقا قبل ازسال تحويل شما مارومجبوركردى راه بريم واينطورى شد كه همگى يكسال راه رفتيم ،اى ووووووووااااااااى ى ى خدا خسته شديم ،تا حالا كسى رونديده بودم يكسال راه بره،اميدوارم سال خوبى برات باشه ،هرقدمى كه برميدارى پرازموفقيت باشه،
3 فروردين 1393

عيد

سه روز ازسال ٩٣گذشت.كلى ديدوبازديد انجام داديم،شما هم حسابى داره بهت خوش ميگذره،كلى شيطونى ميكنى،بابچه ها هم بازى ميكنى فقط اصلا حاضر نيستى اسباب بازيهاتو به كسى بدى،اگه بچه ها هم وسايلتو بردارن خودت به هرشكل شده ازشون ميگيرى ،وساطت ما هم هيچ فايده اى نداره اگر هم بچه اى زورش بهت بچربه واسباب بازيتو نده باگريه وادارش ميكنى.اين هم ازبرنامه اين روزهاى ما باشما
3 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بنيتا می باشد